محمد سعید میرزایی در یکی از سروده هایش ، چهرهء جنگ را فوق العاده و هنرمندانه به تصویر می کشد! در ابتدای شعر می گوید:
یکی به نامهء خود بوسه می زند شاید که زود برگردد
یکی به برج نگهبانی ایستاده ولی خودش در آنجا نیست
و در بیت های آخر این زیبایی فزونی می گیرد:
هنوز برج نگهبانی ایستاده ، ببین کبوتری بر زمین
رسید با همهء خود مسافری غمگین ولی نه، یک پا نیست
و مرد خسته به دنبال یک نشانی بود و نامه خون آلود
درست بود نشانی درست بود ولی دری در اینجا نیست
معلم آمده بود و نبود مدرسه ای وَ با نگاه شمرد
ستاره؟ رویا؟ باران؟ نسیم؟ گل چهره؟ سپید؟ یلدا؟ نیست؟
درباره این سایت